کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یک مرد کوچک

17 ماهگی

دیروز صبح آقا کیارش رو بردم مرکز بهداشت تا وزن بشه آخه 15 ماهگیش بستری بود و نتونستم ببرمش. از همون اول وقتی وارد شدیم فهمید گول خورده و به جای ددر اومده اونجا.شروع کرد به گریه کردن .هر کاریش میکردم کارت رشدشو که دستش بود نمیداد که بدم به خانم بهورز! میگفتم بده میگفت نه! اوندا...به شمت در اشاره میکرد یعنی بیا بریم بیرون.به زور رو وزنه نشوندمش .قدش رو هم سریع گرفتیم  و با بابا رفتن بیرون.وزنش ده کیلو و صد گرم بود قدشم 80 .به نسبت  کاهش وزنی که به خاطر اسهال داشت وزنش بد نبود.  
28 تير 1391

مهربان من

اینروزا فرشته ی من خیلی مهربون شده.وقتی شیر میخوره با دستای کوچولوش صورت منو ناز میکنه و با چشمای مهربونش بهم میخنده. بهش میگم کیارش عمه رو دوست داری؟ میخنده و میگه : نه....مامان رو دوست داری؟ میاد جلو و نازم میکنه.فرشته معنی دوست داشتن رو میفهمه. وقتی یه شب بابا رو نمیبینه دلش براش تنگ میشه.دیروز از تلویزیونیه فیلم هندی پخش میشد که توش یه هنرپیشه ی مرد عینک دودی زده بود و یه کلاه نقابدار پوشیده بود...یه دفعه کیارش بهش اشاره کرد و گفت: بابا.....خوب که نگاه کردم دیدم واقعا مثل باباش کلاه داره و عینک زده! دیشب بابا دیر خونه اومد و کیارش خواب بود.وقتی میخواست بخوابه دلش هوای باباش رو کرده بود و میگفت بابا ...بابا .صبح که من و بابا توی آ...
25 تير 1391

بی بی حسنیه /جمعه 23 تیر 91

امروز صبح همراه بابا و کیارش رفتیم سپیدان .چون دیر راه افتاده بودیم و جا گیرمون نمیومد رفتیم امامزاده بی بی حسنیه که نرسیده به سیپیدان هست .البته بار دوم بود که اونجا میرفتیم.اولین بار سال 89 بود که من باردار بودم و اتفاقی اونجا رو پیدا کردیم.امسال هم جای با صفایی بود اما ساختمون امامزاده رو خراب کرده بودن و آرامگاه اون وسط مونده بود! یه پارچه سبز هم روش کشیده بودن.فکر میکنم به خاطر تعمیرات و نوسازی بود.کیارش توی چشمه آب حسابی آب بازی کرد و آتیش باروند.عکسش هم بعدا اضافه میشه.بعد از یه ساعت هم رفتیم باغ باباجون که بازم گرم بود و آقا کیارش دایم زیر شیلنگ آب بودن! کلمات جدید کیارش: حمام = حمام   :   قبلا به حمام میگفت...
24 تير 1391

کیارش با نمک

دیروز عصر من و مادر جون توی پذیرایی نشسته بودیم و کتاب میخوندیم و کیارش هم برای خودش بازی میکرد.گاهی هم میومد روی کتاب من مینشست و خودکارمو میگرفت و نی نی میکشید.قبلا خط خطی میکرد اما الان خطهای منحنی میکشه و گاهی هم شبیه دایره. هر از گاهی هم هوس میکرد خودکار و ماژیکای منو برداره وببره از در ورودی بیرون و توی پاگرد جلوی پله ها بشینه و تنهایی نقاشی بکشه.اما چون خطرناک بود یا من یا مادر جون میرفتیم پیشش و مراقبش بودیم.یه بار که میخواست بره اونجا مادر جون بهش گفت اونجا نه...اونم که باید از کنار مادر جون رد میشد تا برسه به در کمرشو خم کرده بود و مثل دزدا دولا دولا اه میرفت و از کنار مادر جون رد میشد! اینقدر حرکتش خنده دار بود که دوتایی زدیم زیر ...
19 تير 1391

روز مادر مبارک

داد معشوقه‌ به‌ عاشق پیغام                    که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ هر کُجا بیندم‌ از دور کُند                        چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ ‌ با نگاهِ غضب‌ آلود زند                           بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خد...
18 تير 1391